15 سال از 15 آذر تلخ 1384 میگذرد. سه شنبهای بیحوصله که مانند امروز، هوا ابری و گرفته بود. روز از نیمه گذشته بود که خبری تکاندهنده، کاممان را تلخ کرد. آنهایی که رفته بودند تا برایمان خبر بیاورند، خودشان خبرساز شدند.
بهت و حیرت و تماسهایی بینتیجه تا بلکه کسی این خبر را تکذیب کند، اما نه تنها کسی این کار را نکرد، بلکه در عزای عزیزانمان با ما هم آوا شد.
چه کاری سخت تر از اینکه بخواهید خبر رفتن دوستان و همکارانتان را بنویسید. میخواستیم بنویسیم، اما مگر اشکها میگذاشتند؟
اشکها، پرده ای جلوی چشم ها میکشیدند و بیمحابا مانند ابر آن روز نیمه آذر فرو میریختند. فاجعهای که رخ داد همه رسانهها را به نحوی عزادار کرد. چنان داغی بر سینهها گذاشت که هیچ وقت آرام نمیشود.
قطعه 50 بهشت زهرا، آرامستان ابدی یارانمان شد و چه روزها که در این قطعه، قلبمان به تپش افتاد. هیچ وقت آن سهشنبه تلخ فراموشمان نمیشود. سهشنبهای که شعر مرحوم قیصر امین پور را برایمان تداعی میکرد:
سه شنبه؛
چرا تلخ و بی حوصله؟
سه شنبه؛
چرا این همه فاصله؟
سه شنبه؛
چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
سه شنبه خدا کوه را آفرید!
روابط عمومی رسانه ملی یاد و خاطره این عزیزان سفر کرده را گرامی میدارد...