به گزارش روابط عمومی رسانه ملی به نقل از روزنامه صبح نو، این فعال حوزه مستندسازی در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، محقق در حوزه زن و خانواده و جزو تیم تحقیقات مستند «ایکسونامی» بود. حامد جلالیکاشانی متولد ۶۷ بود و کارگردانی چند ویدئوکلیپ برای حامد زمانی را نیز بهعهده داشت. در درگذشت وی، فعالان فرهنگی انقلاب در یادداشتهای کوتاهی، فراق او را باعث خسران جبهه فرهنگی انقلاب دانستند.
لبخندهایش میمانَد برایمان
وحید جلیلی، مسوول دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی
فمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا...
حامد عزیز پرکشید و رفت. با ناباوری، فقدانش را در آغوش میکشیم و اشک میریزیم. بسیار شبها که تا به صبح بیدار ماند و روزها که بیدریغ و خستگیناپذیر به شب رساند به شوق کار برای خدا، برای شهدا، برای زینب ؟س؟. خیالت جمع بود کاری را که بپذیرد به فرجام میرسد و مایه آبروست. خوبیها و اخلاصها و مروتهایش با ماست. لبخندهایش میمانَد برایمان و همتش. فصل جشنواره، داغش تازه خواهد شد هر سال؛ و «عمار» کم خواهد داشت او را تا همیشه. گوش جان داشت به نغمه انقلاب و «راهنوا» به همتش راه گشود و پرچم برافراشت.
سالها، کارنامه همه بچههای «حسینیه هنر» دست او بود و هزاران محصول و مهمات را او باید ثبت میکرد که گم نشود در هجوم روزمرگیها و ماندگار شود و در دسترس باشد برای مجاهدان جبهه فرهنگ. حالا اوست و کارنامهای که به شوق و افتخار میتواند تقدیم کند به موالیانش. «زینب زینب» بگذارید در حسینیه در بدرقه حامد جلالی عزیزمان که حیاتش پیامرسانی بود و دغدغهاش آن که گم نشود صدای زینبیان در هلهله حرملههای زمان. پروردگار او را در رحمت خاصه خود بپذیر و استقامتمان ده در مسیری که نهایتش رضوان توست. غفرالله له و لنا.
همیشه همانجا بود آن پشت
حامد بامروتنژاد،تهیهکننده
و مدیر مدرسه فیلم عمار
از کدام بنویسم؟ از اینکه گزینه اول و آخر کلیپهایی بود که در بحران باید میرسید به صداوسیما و پخش و فقط یک روز یا کمتر از یک روز وقت داشتیم؟ یا از ذهن منظم و دقیقش که یک آرشیو متحرک بود؟ از آنها که بهش میگفتی چه میخواهی و با چند سرچ کوتاه پیدایش میکرد یا از انگیزهاش که باعث میشد وقتی پای کاری میآمد از خودت به آن کار دلسوزتر و دغدغهمندتر میشد؟ یا از احاطه و نظمش در واحد موسیقی و ترانه راه و سایت راهنوا که بسیاری از آرشیو خوبش را مدیون نظم و استمرار او است؟ یا از دغدغههای این سالهای اخیرش که در حوزه خانواده و زن تبدیلش کرده بود به یک محقق دغدغهمند و فعال؟ اما نه. اینها را دیگرانی هستند که بهتر میگویند. بگذارید من از آن پشت بگویم.
هر سال برای افتتاحیه و اختتامیه عمار 6-5 روز جلسه مفصل میگیریم. از مجری و مهمان تا پذیرایی و نور، از صدا و موسیقی تا اینکه موقع بالا رفتن میلاد گودرزی و گرفتن جایزه از دست مادر شهید چه موسیقیای پخش کنیم و... صوت و موسیقی مراسم مثل کات زدن در تدوین میماند. میتواند رفتن از یک پلان به پلان دیگر را نرم کند و مراسم را از ریتم نیندازد. اگر حامد جلالی مشکلی نداشت و بود، دیگر درباره موسیقی و صوت در جلسات حرفی برای زدن نمیماند. نیازی هم به گفتن نبود. همینکه آن پشت بود خیالمان راحت بود.
امسال در دوره دهم، حامد مشغول دغدغههای حوزه خانواده بود و سخت درگیر توزیع و تبلیغات مستند ایکسونامیکه از دل تحقیقات و دغدغههایش در سفیر فیلم ساخته شده بود. خرجش یک تماس بود. گفت میآید. خیالمان راحت شد. روز بعد از افتتاحیه دوباره بهش زنگ زدیم. این بار برای مراسم شب شعرضدآمریکایی. حاج قاسم را زده بودند و همه در شوک بودیم. وقت هیچ برنامهریزیای نبود. باز هم خیالمان از آن پشت راحت بود. نیمساعت به مراسم آمد، شال سیاهش را باز کرد و
گوشه میز گذاشت. به دلیل خرابی بیسیمها پشت سن سینما فلسطین را میدویدیم تا صوت و تصویر را با هم هماهنگ کنیم. عجب حالی بود آن پشت. مشغول کار بودیم تا یادمان برود چه خاکی به سرمان شده. هر چند دقیقه گوشهای کسی که سرش کمی خلوتتر میشد پقی میزد زیر گریه. چشمها سرخ و صداها بم. آخرین بار پشت سن اختتامیه عمار دهم دیدمش. حامد زمانی خوانده بود و داشت مراسم را دست به دست میکرد با زینالعابدین تقیپور تا تمام کند مراسم را. شالش را گردنش انداخت. برگشت رو به من. دستش را دراز کرد و گفت: یاعلی. همیشه همانجا بود؛ آن پشت و خاصیت کسانی که دود ندارند همین است؛ بیصدا، بیهیاهو، آن پشت. سوز داشت ولی زیر لب؛ گوشه هیات، پشت میکسر؛ آن آخرهای مجلس؛ آن پشت.
از امسال باید برای سیستم صوت و تصویر عمار هم تصمیم گرفت. باید برایش فکری کرد. حامد جلالیکاشانی دیگر آن پشت نیست. حالا روی صحنه است. میان استوریها و پستها. باید فکری کرد. حواسمان به صوت و تصویر هست ولی ... خیالمان تخت نیست.
اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر...
محمد توکلی، مدیر مرکز مستند سفیرفیلم
در سوگ حامد عزیز
۱) یکسال و چند ماه از آشنایی من با حامد میگذشت که از بین ما رفت. اصلاً و به هیچعنوان اهل تظاهر نبود و بهتدریج و حسب پیشامدها با توانمندیها و سابقه پربارش آشنا شدم؛ و البته بعد از فوتش بود که فهمیدم چیز زیادی ازش نمیدونستم.
۲) این روزها خیلیها برای تکان خوردن هم چرتکه میندازن و به این فکر میکنن که پول و موقعیت و عنوان چی میرسه بهم؟! اما حامد اصلاً اهل این حرفها نبود. یادم نمیاد ازش درباره خودش چیزی شنیده باشم اصلاً، اصلاً. فقط دنبال اون چیزی بود که میدونست درسته -و خیلی هم خوب تشخیص میداد- و قفل میکرد روش و شب و روزش رو خرج میکرد. خیلی پرکار بود.
۳) در زمانهای که ملت برای پزشکشدن (کسب پول و موقعیت اجتماعی) هجوم میبرند و عمرشون رو میدن، حامد از رشته پزشکی دانشگاه تهران انصراف داد و رفت دنبال دغدغههای فرهنگی. این رو هم اتفاقی متوجه شدم و ازش پرسیدم که قضیه چی بوده، و ناراحت بود که چرا اشتباه کرده و اینو یه جایی نوشته.
۴) دغدغهمند و فعال فرهنگی زیاد داریم، ولی حامد یه ویژگی متمایزکننده داشت: در خط مقدم بود و در حال ضربهزدن به دشمن و عقبه داخلی. اصلاً درگیر جبهه خودی و اصطکاکهای داخلی نبود. همین میشود که بعد از خبر فوتش ضدانقلاب خوشحال شدند و این یعنی حضورش و فعالیتش خار چشم اینها بوده. انشاءالله ما هم اینجوری باشیم.
۵) مدتیه وقتی به مرگ فکر میکنم، ناخودآگاه ذهنم میره سراغ این سؤال که چی بهجا گذاشتی؟ و واقعیت، میترسم از دستهای خالی و ثانیههای شتابان و مرگی که بیتعارف میاد و میبره. خدا بهمون رحم کنه. حامد کارهای خوب زیاد انجام داده بود که انشاءالله میمونه براش، و این اواخر روی پروژه «جنس اول» تمرکز کرده بود و که در نوع خودش منحصربهفرده. امیدوارم این باقیات صالحات بمونه برای حامد عزیز و بتونیم با رفقای سفیرفیلم خطش رو ادامه بدیم.
۶) حامد تنها بود. مادر و پدرش فوت کرده بودند و ازدواج هم نکرده بود هنوز. (در تهران فقط همدمِ خواهرش بود که انشاءالله خدای رحیم به ایشون صبر و سلامتی بده.) دلبستگی خاصی در این دنیا نداشت و یکسال بعد از رفتن مادر عزیزش به دنبالش پر کشید.
دغدغهاش حرفهایشدن هنر انقلاب بود
سجاد اسلامیان، فعال فرهنگی
حامد جلالی را از زمانی که در خبرگزاری فارس بودم میشناختم؛ اخباری که از کارهای موسیقی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب (راهنوا) یا جشنواره عمار میفرستاد و با پیگیری عجیبی دنبال میکرد تا منتشر کنیم. اخبارش در میان اخبار دیگران کمنقص بود و با کلکلهای من البته میساخت اما تا بعدها وقتی خودم روابط عمومی جشنواره عمار شدم او را ندیده بودم و از آن به بعد بیشتر او را شناختم؛ پرکار و پرتلاش بود و حتی حرصی که برای کار میخورد لذتبخش بود.
تلاش میکرد انقلاب و فرهنگ و هنر انقلاب را حرفهای ارائه کند و برای همین سعی میکرد از موانع عبور کند و به حرفهایگری مطلوبش برسد. بر سر جشنواره شعر و موسیقی ضداستکباری طبس با هم کار کردیم و در چندین پروژه دیگر این حرص و جوش برای کار حرفهای را در او میدیدم. آخرین باری هم که او را دیدم اختتامیه دهمین جشنواره فیلم عمار بود؛ پشت صحنه در حال کار و چنان جدی که جرات نمیکردی به او نزدیک شوی چون هم در چهره او و هم اتمسفر کار حرص برای رسیدن به ایدهآل و کمخطادرآمدن کار دیده میشد. یادم هست یکبار با یکی از دوستان بحث اعزام برای کار فرهنگی به سوریه بود و یادم نمیرود چشمانش چه برقی میزد و دوست داشت در این جبهه هم کار کند که قسمتش نشد و اینک او با یاد بیبی زینب(سلاماللهعلیها) آرام گرفته است و من اشک بر چشم دعا میکنم بیبی خود شفیع روز محشر او باشد؛ آمین.
شبیه فوتبالیستهای بازیساز
عطیه همتی، خبرنگار خبرگزاری فارس
اسم «حامد جلالیکاشانی» را اگر در اینترنت جستوجو کنید، داده دندانگیری پیدا نمیکنید؛ حتی هیچ عکسی گیرتان نمیآید که ضمیمه خبر درگذشتش کنید. پسر فعال دنیای رسانه و حوزه موسیقی و خانواده که برای پیدا کردنش کافی بود خودتان گوشهای مشغول فعالیت باشید چون او به همه گروههای فعال سرک میکشید و بیدریغ و بیسر و صدا به آنها کمک میکرد و کسی چه میدانست یک ویروس منحوس لعنتی میتواند صاحب آن همه شور و هیجان را از پا دربیاورد. از حامد جلالیکاشانی عکسی در فضای مجازی نیست جز یک عکس نیمرخ از پروفایل مجازیاش، اما خبر رفتنش خیلیها را به هم ریخته است. شبیه فوتبالیستهای بازیسازی که وقتی هستند کسی حواسش به آنها نیست و وقتی نیستند، تازه میفهمیم چه نقشی داشتند.
حالا که حامد جلالی رفته است، آخرین پیامها را مرور میکنم. پیامهای دعوت به کنگره ملی خانواده، گزارشها، مقالات و کلی لینک کمکی برای نوشتن گزارش، بستههای ویدئویی صفحه حوزه زنان و خانواده «جنس اول» که همه دغدغههایش را در آن نشان میداد؛ دغدغههایی که از اسم صفحه هم پیداست که زن جنس دوم نیست، ضعیفه نیست، جنس اول است. حالا از فردا که بچههای رسانه و فعالان حوزه خانواده پشت میزشان نشستند و خواستند کارشان را آغاز کنند بیشتر میفهمند که چه کسی را از دست دادهاند؛ کسی که بیهوا میآمد و بیسر و صدا هوای همه را داشت.